Monday, December 25, 2006

بالالایکا

کفشام گِلی ان

تو نمیام

فرش های عتیقه ات کثیف می شن

بند ِ کفشم گره ی کور خورده

جورابام سوراخ ان

می ترسم کفشامو باز گم کنم

*

«در سطر ِ رو به خانه مِه آغاز می شود»

*

آن گوشی ِِ لعنتی رو بذار سر جاش

بیا دم ِ در

ببین هوا چه قدر تازه تره

*

حرفی برای ِ درد ِ دل

میان ِ کوچه و دالان

در دل دارم

فکری برای درد ِ سر

میان ِ پله و سردر

در سر دارم

*

باران

باد

آفتاب

کوچه پیش ِ چشم ِ تو جاری خواهد شد

شهر پیش ِ چشم ِ تو جاری است

*

صدای ِ بالالایکا را می شنوی؟

این همه راه آمده است

تا برای ِ ما بنوازد

روز ِ جاری را

در نغمه های غریبش ببین

که مثل ِ رود گل آلود است اما جاری است

میان ِ جلد ِ خالی ِ سازش لب خندی بینداز و بیا

دستت را میان ِ دست های خالی ِ من بگذار

تا مثل «روح بیابان» عریانت کنم

*

میان ِ حرف ِ کوچه و دالان

درد دل هامان هم دلی می کنند

میان ِ فکر ِ پله و سر در

دردسرهامان هم سر می شوند

*

باد و توفان پوست را چغر می کنند

باران زخم ها را می شوید

آفتاب از خستگی هامان عرق ِ بیدمشک خواهد گرفت

*

سطری میان ِ ساحل و دریا

اسطوره ی پرنده های دریایی

درخت هرچه هم تکیده باشد

از جایش تکان نمی خورد

*

نترس

بیا بیرون

بذار دم پایی ات گلی بشه

از این جا

به جاهای ِ ندیدنی می برمت

*

اصلن درش بیار

من هم بندهای کفشمو پاره می کنم

تا از کنار ِ همین درختای وامونده

پا برهنه راه بیفتیم و بریم که بریم...

.

رتردام، آوریل 2005

Tuesday, November 28, 2006

عروس

هر روز سر به شیشه می کوبد

باز می کنم

و ردّ ِ پروازش را پی می گیرم

*

با این همه شتاب کجا می رود

که باز فردا این جا است؟

*

و این عروس ِ چینی آن پایین

میان ِ دوربین ها

و دسته گل ها

چقدر ببین زیبا است

*

عروس را بردند

تو قهوه را بگذار

تا من

کیکی بگیرم از این نانوای ِ نبش ِ خیابان

رتردام، سپتامبر 2005

Friday, November 24, 2006

کارنامه

پشت درخت کوچه

مادر ایستاده است

نه می آید

نه می رود

ایستاده است و خانه را می پاید

با دست های اسفنجی اش

پوست ترک خورده را نوازش می کند

پایین که می روم

رفته است و درخت

بوی صابون رخت شویی می دهد

مادام دیانا

مدام دانه می ریزد

نشسته است روی نیم کت

و ساق های چاق واریسی اش را از هم

چنان گشوده است که گویی می خواهد

تمام کبوتران ول گرد رتردام را

زیر تور دامنش به دام اندازد

سارا روزنامه را که روز بعد کهنه می شود

از کتاب بیش تر دوست می دارد

و دوست نمی دارد

عکس های یادگاری را

پروانه، آه

پروانه شیرازی همیشه با دهان باز

و چشم های بزرگش نگاه می کند

و همیشه در چیز

چیز تازه ای می بیند

اگر گذار شناس نامه ام به بخش پنج افتاد

از دکتر امراض مقاربتی قبرش را سراغ می گیرم

زنجیری از نمایش ساق ها و باسن ها

قتل های دنباله دار و عشق های موقت

و رد پای انفجارهای زنجیره ای

در صدای شبانه ی زنجره ها

که روز را چل تکه می کنند

و این قلم

و آن قوری

هتل نیویورک

میز کهنه ی نهار خوری

سینک آشپزخانه

آخرین تراموای خط پنج

دختری که موی وزوزی اش را رنگ کرده است

و این قلم

و آن قوری

پروانه، آه ...، پروانه شیرازی...

رتردام، اکتبر 2006

دستمال

برای رجب بذر افشان

***

پیش تو دستم خالی است

که فاتحه ی تمام جمعه شب ها را

سال ها پیش خوانده ام

در این بازی همه بازنده ایم

در شلوغی بازار است

که سهم چارشنبه ها فراموش می شود

*

بیا به شهرداری کلک بزنیم

گره ی دستمال را باز کنیم

بگذاریم گردوها مان آن قدر قل بخورند

تا اشک آسمان در آید

شاید این شهر

روزی جنگل گردو شود

Sunday, October 29, 2006

بی عنوان

ببین به جای ِ علف

از میان ِ سنگ فرش ِ خیابان

نقش ِ دو روی ِ

شیشه های ِ شبستان می روید

دروازه ای دو چهره

از درون و بیرون

باز- بسته می شود

*

از گردباد ِ زن

و انفجار ِ مرد

جیوه های ِ پشت ِ زمین ریخت

حالا به جای من تویی که ناپیدایی

*

و بار ِ دیگر

ماشین ِ ظرف شویی

باید در اتحادیه ی خدمت کاران ثبت نام کند

و شهردار شرح دهد

بام های بی کبوتر را که چرا

اولویت از مرغ های دریایی است

*

پاره نان ِ مانده از انفجار ِ دی شب ها را

برای مرغ های بی دریا پرت می کنی

و از میان ِ کبوتران ِ بی امام زاده

امام ِ دیگری زاده می شود

رتردام، نوامبر 2005

Thursday, October 12, 2006

سنجاقک

می گویم:

نگاه کن سارا، سنجاقک

روی کتاب ِ منطق صوری، آن جا

نیست تا بگوید:

می بینم

دستت را بکش

*

تکان ِ دستم را

سنجاقک پرید و رفت

*

دیدم نشد

صدا کردم:

سارا!

نبود تا بگوید:

این نشانه ی چیزی حتمن باید باشد

*

نکند قرار باشد فردا انگشتی

روی دکمه ای فشار دهد

یا فاتحه ای بی تاریخ ِ فوت

با فتوایی مفتوح شود؟

*

داشت که میومد، به گوشی ِ تلفن گفتم، «قربون تو، شمس الدین جان! چیزی نمی خوام. چندتا کتاب و مجله ی تازه بیار، به بینم این روزا تو اون مکتب چه خبره.» آورد. گفتم، «مرسی!»

*

این روزها

اخبار

درست مثل ِ فیلم های جنایی

عجب تماشایی است

*

شاید هم نشانه ی بلیت سارا باشد

که تفصیل درد مفاصلش مفصل است

و ناگهان برنده شود تا سارا

خواب باغ چه ی خود ِ خودش را اطلسی بکارد

و سهم ِ بخت ِ کودکان ِ قحط ِ روزنامه ی قیچی را

از لای دفترش در لباس های رنگی ِ مدرسه روایت کند

*

کتاب ِ یاد ِ کهنه ی شمس الدین را

از میان فوت کنم ها

بیرون که می آیمش

به سرفه می افتد

و جای پای سنجاقک پیدا نیست

*

نکند پرواز ِ پیش گیری از پرندگان مهاجر

آنفلوآنزای مرغی را مأمور گمرک کند؟

*

به استخاره فال می کنم و می خوانم:

و ما مِن دابّةٍ فی الارض ِ الا ّ علی الله ِ رزقهُا

اخبار را که روز می بینم

از نفی کلی، سر در استثنا نمی توانم

سنجاقک هم که الی الله اش را پراند و رفت

*

شاید خدای ِ خسته ای بخواهد از فردا

بی واسطه ی بنگاه های معاملاتی

وارد معامله شود

*

فریاد می کنم:

کجایی سارا؟

درست روی همین از میان ِ این همه

سنجاقکی ندیدی را نشسته پرید

رتردام، مارس 2006

عجب روزی

عجب روزی

اینو من گفتم

شب داشت یواش یواش می شد

که سعدی گفت

شب است و شاهد و شم

خانوم جون از اون اتاق جیغ کشید

بچه ها اول شاش کنین

بعد برین بخوابین

*

بعد کِی بود که اِنقَد بعدتر شد

*

بس که خوابمون میاد

تلفن خواب تو خواب می شه

تو می ری بخوابی

من از خواب می پرم

دنیا اگه صاف بود با هم می خوابیدیم

*

تو هیچی نگفتی

از اون وَر ِ خط، از این وَر ِ خط

من هیچی نگفتم

از این وَر ِ شب، از اون وَر ِ شب

یواش یواش خط خطی می شد

خُرده خُرده خِر خِر می کرد

خانوم جون خوابش برده بود و

هنوز بچه ها چه ها که نمی کردند

رتردام، ماه مه 2002