Monday, April 23, 2007

بازگشت

رفتم به سال‫های دور برگردم

آن‫جا هم

امروز بود و

برفی سنگین باریده‫بود و

سال زمستانی

در آخرین نفس هایم

خرناس می‫کشید و خواب‫گردی می‫کرد

*

دیدم چه‫گونه برف را می‫بارند

و عاشقان شب‫زده

در مستی شراب و شمع و شاهد و شلاق

چه‫گونه عشق را ‫می‫ورزند

*

هنوز خواب ِ سفر در چشمانم بود

باری به‫دوش داشتم از بیست سال در‫به‫دری

بهار دیر‫آمده از دوردست‫ها

گویی که سال‫های سال

در کمین نشسته باشد

در چار چار زمستان به‫ناگهان بیدارم کرد

*

دیدم بنفشه‫های غیر‫قانونی

زیر نگاه ِ سرد ِ ماه‫ یائسه

از عمق برف می‫رویند

نا‫منتظر

کسی به انتظار من ایستاده

پیرهنی عریان در بر داشت

*

انگار گوهر شب بود

که در نهان‫گاهش پیدایی می‫کرد

*

گفتم

"پیرمرد!

بام رسوایی را بپا!"

"چه غم" که گفت

افتادم

*

با کوله بار سنگینم

به سمت ژرفنای شب رفتم

و پشت سر نگاه نکردم

کردم؟

هنوز سمت شب دارم

در پیچ‫ وتاب افتادنم هنوز و

نمی‫دانم

*

چیزی به سنگ‫فرش کوچه نمانده

تا بدانم شاید

پایان من کجای این حکایت بی‫آغاز است

تهران، فروردین 1386