Tuesday, November 28, 2006

عروس

هر روز سر به شیشه می کوبد

باز می کنم

و ردّ ِ پروازش را پی می گیرم

*

با این همه شتاب کجا می رود

که باز فردا این جا است؟

*

و این عروس ِ چینی آن پایین

میان ِ دوربین ها

و دسته گل ها

چقدر ببین زیبا است

*

عروس را بردند

تو قهوه را بگذار

تا من

کیکی بگیرم از این نانوای ِ نبش ِ خیابان

رتردام، سپتامبر 2005

Friday, November 24, 2006

کارنامه

پشت درخت کوچه

مادر ایستاده است

نه می آید

نه می رود

ایستاده است و خانه را می پاید

با دست های اسفنجی اش

پوست ترک خورده را نوازش می کند

پایین که می روم

رفته است و درخت

بوی صابون رخت شویی می دهد

مادام دیانا

مدام دانه می ریزد

نشسته است روی نیم کت

و ساق های چاق واریسی اش را از هم

چنان گشوده است که گویی می خواهد

تمام کبوتران ول گرد رتردام را

زیر تور دامنش به دام اندازد

سارا روزنامه را که روز بعد کهنه می شود

از کتاب بیش تر دوست می دارد

و دوست نمی دارد

عکس های یادگاری را

پروانه، آه

پروانه شیرازی همیشه با دهان باز

و چشم های بزرگش نگاه می کند

و همیشه در چیز

چیز تازه ای می بیند

اگر گذار شناس نامه ام به بخش پنج افتاد

از دکتر امراض مقاربتی قبرش را سراغ می گیرم

زنجیری از نمایش ساق ها و باسن ها

قتل های دنباله دار و عشق های موقت

و رد پای انفجارهای زنجیره ای

در صدای شبانه ی زنجره ها

که روز را چل تکه می کنند

و این قلم

و آن قوری

هتل نیویورک

میز کهنه ی نهار خوری

سینک آشپزخانه

آخرین تراموای خط پنج

دختری که موی وزوزی اش را رنگ کرده است

و این قلم

و آن قوری

پروانه، آه ...، پروانه شیرازی...

رتردام، اکتبر 2006

دستمال

برای رجب بذر افشان

***

پیش تو دستم خالی است

که فاتحه ی تمام جمعه شب ها را

سال ها پیش خوانده ام

در این بازی همه بازنده ایم

در شلوغی بازار است

که سهم چارشنبه ها فراموش می شود

*

بیا به شهرداری کلک بزنیم

گره ی دستمال را باز کنیم

بگذاریم گردوها مان آن قدر قل بخورند

تا اشک آسمان در آید

شاید این شهر

روزی جنگل گردو شود