Thursday, October 12, 2006

سنجاقک

می گویم:

نگاه کن سارا، سنجاقک

روی کتاب ِ منطق صوری، آن جا

نیست تا بگوید:

می بینم

دستت را بکش

*

تکان ِ دستم را

سنجاقک پرید و رفت

*

دیدم نشد

صدا کردم:

سارا!

نبود تا بگوید:

این نشانه ی چیزی حتمن باید باشد

*

نکند قرار باشد فردا انگشتی

روی دکمه ای فشار دهد

یا فاتحه ای بی تاریخ ِ فوت

با فتوایی مفتوح شود؟

*

داشت که میومد، به گوشی ِ تلفن گفتم، «قربون تو، شمس الدین جان! چیزی نمی خوام. چندتا کتاب و مجله ی تازه بیار، به بینم این روزا تو اون مکتب چه خبره.» آورد. گفتم، «مرسی!»

*

این روزها

اخبار

درست مثل ِ فیلم های جنایی

عجب تماشایی است

*

شاید هم نشانه ی بلیت سارا باشد

که تفصیل درد مفاصلش مفصل است

و ناگهان برنده شود تا سارا

خواب باغ چه ی خود ِ خودش را اطلسی بکارد

و سهم ِ بخت ِ کودکان ِ قحط ِ روزنامه ی قیچی را

از لای دفترش در لباس های رنگی ِ مدرسه روایت کند

*

کتاب ِ یاد ِ کهنه ی شمس الدین را

از میان فوت کنم ها

بیرون که می آیمش

به سرفه می افتد

و جای پای سنجاقک پیدا نیست

*

نکند پرواز ِ پیش گیری از پرندگان مهاجر

آنفلوآنزای مرغی را مأمور گمرک کند؟

*

به استخاره فال می کنم و می خوانم:

و ما مِن دابّةٍ فی الارض ِ الا ّ علی الله ِ رزقهُا

اخبار را که روز می بینم

از نفی کلی، سر در استثنا نمی توانم

سنجاقک هم که الی الله اش را پراند و رفت

*

شاید خدای ِ خسته ای بخواهد از فردا

بی واسطه ی بنگاه های معاملاتی

وارد معامله شود

*

فریاد می کنم:

کجایی سارا؟

درست روی همین از میان ِ این همه

سنجاقکی ندیدی را نشسته پرید

رتردام، مارس 2006

1 comment:

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.