Thursday, October 12, 2006

عجب روزی

عجب روزی

اینو من گفتم

شب داشت یواش یواش می شد

که سعدی گفت

شب است و شاهد و شم

خانوم جون از اون اتاق جیغ کشید

بچه ها اول شاش کنین

بعد برین بخوابین

*

بعد کِی بود که اِنقَد بعدتر شد

*

بس که خوابمون میاد

تلفن خواب تو خواب می شه

تو می ری بخوابی

من از خواب می پرم

دنیا اگه صاف بود با هم می خوابیدیم

*

تو هیچی نگفتی

از اون وَر ِ خط، از این وَر ِ خط

من هیچی نگفتم

از این وَر ِ شب، از اون وَر ِ شب

یواش یواش خط خطی می شد

خُرده خُرده خِر خِر می کرد

خانوم جون خوابش برده بود و

هنوز بچه ها چه ها که نمی کردند

رتردام، ماه مه 2002

No comments: