هنوز فرانکفورت مرکز دنیا است
برلین، نشسته پای ِ تختش، تاریخ خمیازه می کند
*
دم جنبانکی چنان جنبید امروز
که سنگ و نیم کت و درخت
بی آن که حتا جنبشی را آغاز کنند
بر جای شان، به پیش باز ِ، زلزله رفتند
حالا مرکز دنیا منم
که با دنیا
قرار عاشقیّت دارم
می گویم بهتر نیست
تمام این کتاب ها را
به شعله ی آتش بسپاریم؟
یک دهن برای من بخوان جانم!
اهورمزدا اهریمنم، خبر نداری؟ مدت هاست
جهان را واگذاشته با هم آشتی کرده اند
رتردام، ژوئن 2007