نگاه کن سارا، سنجاقک
روی کتاب ِ منطق صوری، آن جا
نیست تا بگوید:
می بینم
دستت را بکش
*
تکان ِ دستم را
سنجاقک پرید و رفت
*
دیدم نشد
صدا کردم:
سارا!
نبود تا بگوید:
این نشانه ی چیزی حتمن باید باشد
*
نکند قرار باشد فردا انگشتی
روی دکمه ای فشار دهد
یا فاتحه ای بی تاریخ ِ فوت
با فتوایی مفتوح شود؟
*
داشت که میومد، به گوشی ِ تلفن گفتم، «قربون تو، شمس الدین جان! چیزی نمی خوام. چندتا کتاب و مجله ی تازه بیار، به بینم این روزا تو اون مکتب چه خبره.» آورد. گفتم، «مرسی!»
*
این روزها
اخبار
درست مثل ِ فیلم های جنایی
عجب تماشایی است
*
شاید هم نشانه ی بلیت سارا باشد
که تفصیل درد مفاصلش مفصل است
و ناگهان برنده شود تا سارا
خواب باغ چه ی خود ِ خودش را اطلسی بکارد
و سهم ِ بخت ِ کودکان ِ قحط ِ روزنامه ی قیچی را
از لای دفترش در لباس های رنگی ِ مدرسه روایت کند
*
کتاب ِ یاد ِ کهنه ی شمس الدین را
از میان فوت کنم ها
بیرون که می آیمش
به سرفه می افتد
و جای پای سنجاقک پیدا نیست
*
نکند پرواز ِ پیش گیری از پرندگان مهاجر
آنفلوآنزای مرغی را مأمور گمرک کند؟
*
به استخاره فال می کنم و می خوانم:
و ما مِن دابّةٍ فی الارض ِ الا ّ علی الله ِ رزقهُا
اخبار را که روز می بینم
از نفی کلی، سر در استثنا نمی توانم
سنجاقک هم که الی الله اش را پراند و رفت
*
شاید خدای ِ خسته ای بخواهد از فردا
بی واسطه ی بنگاه های معاملاتی
وارد معامله شود
*
فریاد می کنم:
کجایی سارا؟
درست روی همین از میان ِ این همه
سنجاقکی ندیدی را نشسته پرید
رتردام، مارس 2006
1 comment:
Post a Comment