Sunday, October 31, 2010

به خانه که برگشتم

به خانه که برگشتم
خیابان برگشته بود و
اتاق نشیمن نمی توانست بنشیند
*
آدرس ها را از بر باشی
و اسم دربان ها را
*
تمام شوفاژهای دنیا
خوابم از سرما نمی برند
*
عشقی که آواره شد
همین کفشی است که خیابان در پنجه هایت می زند
همان دالانی است
که ترسش از تاریکی آواز می خواند
*
صدای کفشت
پا برهنه میان حرفم دوید و یادم رفت
*
مادر می گوید: این بچه رو نصف شبی نفرس بیرون
دنیا آخر می شه اگه یه ساعت سیگار نکشی؟
*
دالان دراز بود و سید دور
*
نمی آئی
شب مانده هایت را هنوز گرم می داری
و من هنوز هم
ته مانده ی صدایم را می خوانم
با این همه، تاریکی و ترس
دست کم در دو حرف مشترکند
*
آوارگی را عشق است
وگرنه می شمارندت
لپ تاپ را روی دامنت می گذارند و
عنکبوت هاشان را بازی می کنند
*
و معتبرترین
هنوز هم انگشت است
از عنکبوت و آوارگی دلت که آشوب است
بزن همین جاها
روی امضای حجیم حساب داری
که جمعش همیشه به تفریق است
*
و خانه اش همین خیابانی که مدام برمی گردد
همین نشیمنی که نمی تواند بنشیند
*
اصفهان، دی ماه 1386

Tuesday, October 26, 2010

و دیگر این که هنوز زنده ام

و دیگر این که هنوز زنده ام
و ملالی نیست
جز دوری کسی
که مثل هیچ کسی دوری نمی کند
*
امسال روی کدام حیوان می گردیم؟
*
لنگر برگرفت کشتی
و رنگ غروب بندر را با خود رفت
در بازگشت آمده بودیم
دلتنگ ِ آن ها که می رویم و باز نمی گردند
*
دیشب تمام کوچه های شهر را
با چراغ
دنبالت گشتم
*
اما هوا چقدر اینجا
گفته می شود که عالی می بارد
کاشکی تو هم نگفته همین جا می بودی
زیر باران می شد دوش آفتاب بگیریم
کافه ی تیکران
نوشابه ی حلال گوارا باشیم
و یادمان نماند کیستسم و کجا باشیم
*
آنقدر یادمان نماند که دیگر شب شد
و شب گذشت و قطار شب گذشت و
کسی بیدار نشد مگر علف های دشت
که در غیبت نسیم
یک دم نجوائی کردند و باز خوابیدند
*
و من که رفته بودم
و بازگشته ام
اگر دوباره کوله بارم را بردارم
دوباره رفته باید باشم
یا دوباره باز باید گردم؟
*
برای هیچ الفبائی گفتی فرقی نمی گشاید
بود و نبود ما اینجا آنجا یکسان نابود است
پس بگذار دست کم پیش از باران
پشت بام خانه مان را کاهگل کنیم
*
مهرماه 1389، اصفهان

Wednesday, August 11, 2010

نامه ای نرسد

* ‎
نامه ای نرسد ‎
نامه های قدیمی را از نو بخوان
بگو هنوز دوستم دارد
***
از دوردست می آید‎
بلند و به آغاز هیچ می رسد‎
میراثی گران بها
اندوه
تا سراغ گیرد
سراغ گیرد
هزارباره بپرسی از خود ‎
به راستی هنوز دوستم دارد؟
اصفهان، خرداد 1387

Sunday, January 31, 2010

صبح جمعه ای از یک شنبه

***

بعدازظهر روزی از یک شنبه

یکی از ما نقش قربانی را تمام کند

وگرنه این نقاشی ِ ناتمام به حراجمان خواهد رفت

*

ماه ِ دیرکرده به بانگ خروس آمد

*

روز ِ پیش ازیک ظهر بهاری

یکی از ما اندازه اش را دور اندازد

وگرنه این تصویر ِ نامتصور

پیش از آن که خروس ساعتش را میزان کند

در قاب قیچی مان خواهد کرد

*

ماه اگر میزان باشد

آب های پایین را بالا خواهد آورد

و کفر بی اندازه ی قاب ساز را

که چرا اندازه نیست

*

باد، پیش از یک شنبه و ماه و خروس، از راه رسید

*

اندازه نیستیم همسران ِ پدرفرزندان

که عشق را در خانه های امن می خوابانید

عشق، تمام شب بیداری قصه می کند

تمام کولی ها را شبگردی می رود

و چنان بیدار می ماند

تا یک بار برای همیشه بخوابد

*

تا صبح جمعه ای از سنگ های شما

پیش از بانگ خروس

به آخرین سار ِ تنها درخت ِ یک شنبه

سنگسار شود

*

رتردام، اکتبر 2007