Sunday, October 29, 2006

بی عنوان

ببین به جای ِ علف

از میان ِ سنگ فرش ِ خیابان

نقش ِ دو روی ِ

شیشه های ِ شبستان می روید

دروازه ای دو چهره

از درون و بیرون

باز- بسته می شود

*

از گردباد ِ زن

و انفجار ِ مرد

جیوه های ِ پشت ِ زمین ریخت

حالا به جای من تویی که ناپیدایی

*

و بار ِ دیگر

ماشین ِ ظرف شویی

باید در اتحادیه ی خدمت کاران ثبت نام کند

و شهردار شرح دهد

بام های بی کبوتر را که چرا

اولویت از مرغ های دریایی است

*

پاره نان ِ مانده از انفجار ِ دی شب ها را

برای مرغ های بی دریا پرت می کنی

و از میان ِ کبوتران ِ بی امام زاده

امام ِ دیگری زاده می شود

رتردام، نوامبر 2005

Thursday, October 12, 2006

سنجاقک

می گویم:

نگاه کن سارا، سنجاقک

روی کتاب ِ منطق صوری، آن جا

نیست تا بگوید:

می بینم

دستت را بکش

*

تکان ِ دستم را

سنجاقک پرید و رفت

*

دیدم نشد

صدا کردم:

سارا!

نبود تا بگوید:

این نشانه ی چیزی حتمن باید باشد

*

نکند قرار باشد فردا انگشتی

روی دکمه ای فشار دهد

یا فاتحه ای بی تاریخ ِ فوت

با فتوایی مفتوح شود؟

*

داشت که میومد، به گوشی ِ تلفن گفتم، «قربون تو، شمس الدین جان! چیزی نمی خوام. چندتا کتاب و مجله ی تازه بیار، به بینم این روزا تو اون مکتب چه خبره.» آورد. گفتم، «مرسی!»

*

این روزها

اخبار

درست مثل ِ فیلم های جنایی

عجب تماشایی است

*

شاید هم نشانه ی بلیت سارا باشد

که تفصیل درد مفاصلش مفصل است

و ناگهان برنده شود تا سارا

خواب باغ چه ی خود ِ خودش را اطلسی بکارد

و سهم ِ بخت ِ کودکان ِ قحط ِ روزنامه ی قیچی را

از لای دفترش در لباس های رنگی ِ مدرسه روایت کند

*

کتاب ِ یاد ِ کهنه ی شمس الدین را

از میان فوت کنم ها

بیرون که می آیمش

به سرفه می افتد

و جای پای سنجاقک پیدا نیست

*

نکند پرواز ِ پیش گیری از پرندگان مهاجر

آنفلوآنزای مرغی را مأمور گمرک کند؟

*

به استخاره فال می کنم و می خوانم:

و ما مِن دابّةٍ فی الارض ِ الا ّ علی الله ِ رزقهُا

اخبار را که روز می بینم

از نفی کلی، سر در استثنا نمی توانم

سنجاقک هم که الی الله اش را پراند و رفت

*

شاید خدای ِ خسته ای بخواهد از فردا

بی واسطه ی بنگاه های معاملاتی

وارد معامله شود

*

فریاد می کنم:

کجایی سارا؟

درست روی همین از میان ِ این همه

سنجاقکی ندیدی را نشسته پرید

رتردام، مارس 2006

عجب روزی

عجب روزی

اینو من گفتم

شب داشت یواش یواش می شد

که سعدی گفت

شب است و شاهد و شم

خانوم جون از اون اتاق جیغ کشید

بچه ها اول شاش کنین

بعد برین بخوابین

*

بعد کِی بود که اِنقَد بعدتر شد

*

بس که خوابمون میاد

تلفن خواب تو خواب می شه

تو می ری بخوابی

من از خواب می پرم

دنیا اگه صاف بود با هم می خوابیدیم

*

تو هیچی نگفتی

از اون وَر ِ خط، از این وَر ِ خط

من هیچی نگفتم

از این وَر ِ شب، از اون وَر ِ شب

یواش یواش خط خطی می شد

خُرده خُرده خِر خِر می کرد

خانوم جون خوابش برده بود و

هنوز بچه ها چه ها که نمی کردند

رتردام، ماه مه 2002