Saturday, December 26, 2009

بلیت برگشت

بلیت برگشتش را جا گذاشت

تا شب های دوری ام را به روز کند

*

حالا نوبت زیتون است و

استکان و شکستن

که بی‎تو شیشه ها

خیالات خالی رژه می کنند

*

بوی خوشت چنان پیچ پله را

ردّ ِ راه رو می رود

که می بینمت

نرفته ای تا برگردی

*

برگرد

*

خط دوسویه دایره ای را

سرگردانی می کند

که بیضی تر از لهیده است و

زنگ تلفن

اتاق را غیبت می رود

*

عزیمتی همیشه را آواره ایم

با همین هواها پروبال کن

هوای کسب اقامت بارانی است

*

مپرس کیستم که چه می کنم

برگرد

گفتن هنوز نمیداند کودک

نیست

آغوش مادر است

*

به کجا دیر آمدی تو

من از کجا زود رفته ام

کجاها به هم نرسیده ایم و

زیتون ها رسیده اند و

دیگر خدای را برگرد

**

اصفهان، خرداد 1387

Wednesday, December 16, 2009

در وطن خویش غریب

بعد از بیست سال از غربت برگشتم تا معنای این عبارت اخوان را بفهمم: "... در وطن خویش غریب". یعنی آن طور که باید بفهمم، نه آن طور که پیش از تجربۀ غربت گمان می کردم می فهمم یا تو گمان می کنی که می فهمی