Tuesday, June 05, 2007

فرانکفورت

هنوز فرانکفورت مرکز دنیا است

برلین، نشسته پای ِ تختش، تاریخ خمیازه می کند

*

دم جنبانکی چنان جنبید امروز

که سنگ و نیم کت و درخت

بی آن که حتا جنبشی را آغاز کنند

بر جای شان، به پیش باز ِ، زلزله رفتند

*

حالا مرکز دنیا منم

که با دنیا

قرار عاشقیّت دارم

*

می گویم بهتر نیست

تمام این کتاب ها را

به شعله ی آتش بسپاریم؟

*

یک دهن برای من بخوان جانم!

اهورمزدا اهریمنم، خبر نداری؟ مدت هاست

جهان را واگذاشته با هم آشتی کرده اند

رتردام، ژوئن 2007

Sunday, June 03, 2007

اگر قرمز بود خراب نبود

شب هایم در کوچه های نیاوران

سرگردان سربالایی های پنجره ی ماه و

روزهایم را تلفن خانه های پاکستان

به محله های پرت ِ رتردام پرتاب می کنند

*

تو نیستی که ببینی چه قدر نیستی

و این که هلندی اش به انگلیسی اردو کشیده است

*

امروز هم دوباره خط، خراب است؟

آچا

یعنی خرابی اش خراب نیست

که شاید باشد که نباشد

*

حالا دیگر زبانش را می فهمم

Yes sir, gaat u gaan!

*

انگشت می رود تا شصت و چار سانتی متر ِ مربع، کابین کند

اشاره ام به جنگ دکمه که می آید

چراغ رابطه از دو سو، سوسو می زند

شماره از آن سو بی تاب می شود

از این سو قرار نمی گیرد

چراغ رابطه تا شب های کوچه ات روشن نیست

______________

رتردام؛ ماه مه 2007

نمی پرسم

اگر قرار ملاقاتی با تو ندارم

از تقویم نمی پرسم

امروز چند شنبه است

*

اگر دل تنگ شوم

از دلم نمی پرسم

چه مرگش است

*

اگر گم شده ام

از هیچ پاسبانی

هیچ آدرسی نمی پرسم

*

اما اگر درخت روبه روی خانه ام

دوباره به بار بنشیند

از برگ ها خواهم پرسید

سراسر زمستان کجا بودید

رتردام، ماه مه 2007